رادیو عراق: مصاحبه با زندانی ایرانی: خودت رو معرفی کن : چراغعلی ارزانی هسنم... در زندانهای عراق به شما خوش میگذره؟از شما خوب پذیرایی میشه: چر
رادیو عراق: مصاحبه با زندانی ایرانی:
خودت رو معرفی کن : چراغعلی ارزانی هسنم…
در زندانهای عراق به شما خوش میگذره؟از شما خوب پذیرایی میشه:
چراغعلی ارزانی:
اینجا همه چیز خیلی خوب…عالی از ما پذیرایی میشه و به ما خیلی میرسن…همه چیز خیلی خوب….(چـــــــــــواســـــــــــــــــــــــــــه)
مکالمه ای رو که شنیدید مکالمه ای بود واقعی که در سالهای اول اسارت مردی ضبط و از رادیو عراق پخش شد که به تازگی به اسارت نیروهای بعث عراقی در جنگ نا برابر و تحمیلی عراق و دنیا بر ضد ایران ضبط شده بود.
مردی که 10 سال از سالهای زندگی و بهترین سالهای زندگی خود را در زندانهای مهیت و دلهره آور الرمادی 1 و الرمادی 6 و الرمادی 4 گذروند.
عزیزی که تاریخ اسارتش برمیگرده 2/7/1359 و تاریخ آزادیش برمیگرده به 1/1/1370 نزدیک به 10 سال رو از ابتدای جنگ تا به انتهای جنگ در زندان سپری کردن.
آشنایی ام رو با ایشون اینطوری توضیح میدم :
روزی همراه با جمعی از دوستان برای مراسم یکی از بستگان عازم مسجد شدیم.
در مسجد و زمان فاتحه دیدم عزیزی سینی چایی به دست اومد و چایی رو جلوی ما گذاشتند و رفتند.
در همین حین بود که برادر خوبم پویا ارزانی گفت:اه…..چراغعلی ارزانی……….
نگاهی به ایشون با دقت بیشتری کردم و متوجه منظور ایشون نشدم……………
ساعاتی گذشت و زمانی که پدر بزرگوارم رو در کنارم داشتم دوباره جناب ارزانی اومدن و رد شدن……….
گفتن این آقا رو میشناسی؟گفتم نه……
و ایشون شروع به صحبت در مورد آقای ارزانی کردن که 10 سال اسیر بودن و مکالمه معروف رادیو عراق رو با ایشون برای من تعریف کردن.
باور نکردم و با دیده شک و تردید به این موضوع نگاه کردم…..
تا اینکه همچنان جناب ارزانی بزرگ رو دیدم در حالی که سینی چایی به دست دارن اومدن و از جلوی من رد شدن…..
بلند شدم و رفتم پیش ایشون و خودم رو معرفی کردم و گفتم این صحبت هایی که در مورد شما گفته میشه صحت داره آقای ارزانی؟
ایشون با وقار خاصی نشستن و سرگذشت 10 ساله اسارتشون از مراحل ابتدایی تا به آزادی رو برای من تعریف کردن…….
اسارت ایشون برمیگرده به زمانی که ایشون در شرکت ملی حفاری کار میکردن و با ماشین به سمت چاهی میرفتن که نیروهای عرافی اون مناطق رو اشغال کرده بودن و ایشون در منظقه عین خوش نزدیک به دهلران اسیر میشن…….
آقای ارزانی تعریف میکردن که در جاده میرفتیم که دیدیم 1 تانک اومد پشت سرمون و راه رو بست و همه عراقیا که کمین گذاشته بودن ریختن توی جاده و مارو اسیر کردن……
ما رو تحویل 3 خط مقدم و میانی و پشتیبانی عراق دادن…….
اول قصد داشتن ما رو همونجا بکشن به دلیل اینکه نمیتونستن این همه راه مارو ببرن عقب و در حال یورش به خاک ایران بودن…….
نتیجه این شد که مرحله ای مارو بردن عقب ….
لازم به ذکر زمانی که ایشون اسیر شدن ازدواج کرده بودند و فرزندی چهار ساله داشتند ……..
ایشون تعریف میکنند که در اولین ماه های اسارت بودیم که دیدیم از رادیو عراق اومدن برای مصاحبه……..
نمیدونید چقدر خوشحال شدم چون هیچ کسی در ایران خبری از ما نداشت و به این طریق میتونستیم خبری از خودمون بدیم به همه…..
خلاصه همه چیز به سمتی پیش رفت که من رو بردن برای مصاحبه :
ایشون تعریف میکنند که باید در اون شرایط باشید و حسش کنید تا متوجه باشید که چه چیزی به سر ما رفته…….
رفتم برای مصاحبه و مجری رایو عراق از اوضاع و احوال ما در زندان پرسید :
که من شروع به تعریف از زندانها و زندان بانان و شرایط خوب زندانها کردم و دست آخر برای اینکه دروغ بودن و تحت فشار بودن خودم و هم رزمان و اسرای ایرانی و مظلومیتشون رو با زبون بی زبونی فریاد بزنم بعد از اون همه تعریف گفتم (چــــــــــــــــــــــــــــــــــواسه)
برای ما اسرای ایرانی که نه غذا به اندازه کافی بود و نه مکان خواب و نه حمام و نه دستشویی به میزان کافی گفتن نا حق بودن بعثی ها باعث گرفتن و از دست دادن جونمون میشد برای همین از اونجایی که میدونستم اونها معنی کلمه چواسه رو بلد نیستن در انتهای مکالمه گفتم چواسه به معنی بر عکس و تمامی گفتار خودم رو با آوردن این کلمه زیر سوال بردم.
برای عزیزانی که اطلاعی در مورد کلمه چواسه ندارند باید عرض کنم چواسه در لری بختیاری به معنی بر عکس .
زندگی سخت و دیدن کشتن انسانهای بی گناه در جلوی چشم باعث میشه که به این نتیجه برسی که اگر خطا رفتار کنی باعث مرگت میشه.
تاریخ و روزها سپری میشد و سال اسارت به 10 سال رسید ………
یادم روزهای آزادی که تنها اسرایی بودیم که با هواپیما به ایران انتقال پیدا کردیم….
درست زمانی که 3 روز تمام عراقیها غذا به ما ندادن بودن و هر روز مارو به فرودگاه میبردن روز سوم موفق به پریدن به سمت سرزمین و وطنمون شدیم…….
و موفق به دیدار فرزند چهار ساله ام که الان مردی 14 ساله شده بود و خانواده عزیزم شدم………..
———————————————————————-
*-نوشته ای که خواندید حاصل صحبت و مصاحبت 1 ساعته ام با جناب چراغعلی ارزانی بود که به سمع و نظرتان رسید.انسانی که 10 سال از بهترین سالهای زندگی خود را در زندانهای عراق گذراند.
گرد آوری و تنظیم :
پایگاه اطلاع رسانی شهنی
www.shehni.ir
فرهود شهنی منصوری
نظرات