بنام پروردگار مهتاب شکفته بر تنش بود و گذشت خورشید رکاب تو سنش بود و گذشت از عرصه تیغ های عریان ، اما پیراهن زخم جوشنش بود و گذشت  
بنام پروردگار
مهتاب شکفته بر تنش بود و گذشت
خورشید رکاب تو سنش بود و گذشت
از عرصه تیغ های عریان ، اما
پیراهن زخم جوشنش بود و گذشت
گروهبان سوم وظیفه ابراهیم شهنی پور
فرزند : علی یار
تیره خواجه
متولد :1338
شهادت : 1366/4/28
محل شهادت : جبهه سومار
محل تولد : مسجد سلیمان
تحصیلات : ابتدایی
یگان خدمتی: ارتش
زنگی نامه شهید ابراهیم شهنی پور
ابرهیم در تاریخ1/1/1338درروستای خواجه اباددیده به جهان گشود.درروستایی که خبرازاب وبرق نبود خبری از کولرویخچال وتلویزیون نبود اب خوردن ابراهیم ازمشک بودونشستن وخنک شدنش به سایه ی درخت کناروازدیدن تلویزیون محروم بوداعضای خانواده ی انها شامل پدرومادرومادربزرگش بود وی احترام خیلی زیادی به مادربزرگش می گذاشت وهمیشه کارهایش راانجام می داد البته پدرومادرش رانیز دوست می داشت واحترام انها رانیزمی داشت پدرابراهیم مخارج زندگی خودراازدامداری بدست می اوردوقتی صحبت ازدامداری می کنم نه این که1000 راس گوسفندداشتند دران زمان اگراشتباه نکنم شاید 100راس وهمیشه بدشانس بود یاگوسفندها خودبخودی می میرند یابیماری انها راازبین می بردوباپول اندکی زندگی خودراگذران می کردند شهید شهنی پور همیشه ودرهمه حال به پدرش برای نگهداری گوسفندهاوبه چرابردن انها کمک می کردبه همین دلیل نتوانست به مدرسه برودفقط ازطریق نهضت چندکلاسی سواد داشت درسال 1339خداوندتبارب وتعالی فرزندی به انها دادحالااعضای خانواده انها5نفر شده بودوبه سختی گذران زندگی می کردندشهید پسری خوش اخلاق وبا خدابودوهمیشه به دوستان خود می گفت به پدر ومادر خوداحترام بگذاریدازعذاب اخرت بترسیدوخدا را عبادت کنید.ابراهیم پسر سازگاری بودباتمام سختیها و مشقتهادرزندگی ساخته بودهیچوقت شکایت نمی کرد و می گفت خدابزرگ است.هرچیزی که داشت بابرادر کوچکترازخودش تقسیم می کرد بطوریکه بیشترین قسمت رابه اومی دادواز تنها چیزی که هراس داشت دروغ گفتن بود.
وی پسری راستگو ودرستکاربود.تا اینکه درسال 65به خدمت مقدس سربازی اعزام شد 3ماه اموزشی وی درتهران بود.مرتب به دوستان خود می داد تانامه برایشان بنویسندوپدرومادرش راازاحوال خودباخبر می کرددرنامه هایی که درطی این چندماه می فرستادبه برادرش می گفت ازپدرومادرم نگهداری کن ودرکارهای خانه به انهاکمک کن تاسربازی ام که تمام شدبتوانم سرکاربروم وانهاراازاین زندگی رنج اور نجات بدهم بعد از3ماه ایشان رابه جبهه ی سوماراعزام کردندبعدازاینکه به خط مقدم رفت ودوستان خودرامی دیدکه چگونه درخون می غلتندوبه درجه ی رفیع شهادت نائل می شوندوازمرزوبوم کشورشان دفاع می کنند.به مقام ودرجه ی والایی که دوستان خود رسیده بودندحسادت می کردوهمیشه ازخداتقاضامی کردکه وی را نیزبه این مقام برساند.وقتی ازسوماربرای مرخصی امده بود اصلاعقیده ونظراین شهیدبه جهان عوض شده بودوبه برادرخودمدام نگهداری پدرومادر راسفارش می کردومی گفت منمکن است من دیگر بر نگردم انگار وحی به ایشان رسیده بود و ایشان می گفت این دنیا محل گذر است وی میگفت تا اخرین دفاع برای میهنم میجنگم تا در این راه کشته شوم همین طور هم شد 18 ماه از خدمت ابراهیم نگذشته بود که یک روز از طرف بنیاد شهید به سراغ خانه عمویش رفتند البته شب قبل از طریق رسانه ها تلویزیون و رادیو خبر رسید که به جبهه سومار حمله شده و عده زیادی به درجه رفیع شهادت رسیدندزمانی ازطرف بنیاد به خانه عمویش رفتند زمانی که پسر عمویش در را باز کرد با انها روبه رو شد چیزی نگفت در را بست و تنهایی با انها صحبت کرد پسر عمو را برای شناسایی بردند که بعد فهمیدیم این پسر زحمت کش و رنج کشیده در تاریخ28/4/66در جبهه سومار بدرجه رفیع شهادت رسیدند چیزی که این شهید شب و روز ارزوی چشیدن این شربت یعنی شربت شهادت را داشتند متا سفانه بعد ازیک سال مادرش به دلیل از دست دادن پسر بزرگش سکته کرد و جهان فانی را وداع گفت در اخر بگویم خوشا به سعادت کسانی که در راه خدا کشته می شوند آنها نمرده اند آنها زنده اند ونزد خدایشان روزی داده میشوند
وسلام
نظرات