خواستگاه نوشته هاي منمردان دلير سرزميني است از جنس بارانفرسنگ ها دور از سياستيك جا نشيني را نفرين مي كردندگريز مي زدند از مرداب شدن جاري مي شدند از
خواستگاه نوشته های من
مردان دلیر سرزمینی است
از جنس باران
فرسنگ ها دور از سیاست
یک جا نشینی را نفرین می کردند
گریز می زدند از مرداب شدن
جاری می شدند
از میان صعب العبور ترین راه ها
جنگلها
هراس کوهستانهای برف گیر
و خروش خشمگین رودها
طراوت را در رگان ایل جاری می ساختند
صدای گامهای مادر مقدسی
که در کمرشکن کوچ
کودکی بسته بر دوش و نوزادی در شکم
و ناگهان !
صدای غرش هیولای درد
سکوت سرد و تنهایئ زایمان
ودستهای مهربان خدای کوهستان
جنگلهای بلوطی که نان کلگشان را
با مهربای هدیه می کردند
به سفره ئ آذین به مهر
مرد مهمان نوازی که
همچون پادشاهی بی نیاز
تنها گوسفندش را
به پیشواز میهمان شهر نشین سر بریده است
اما
لبخند از لبش نبریده است
هی هی چوپانان و
صدای سوزناک نی هفت بند
اشک را در دل کوه جاری می ساخت
نغمه های دخترکان زیبا روی
با لباسهای رنگارنگ
شادی را می خرامیدند در دل دشت
روح کوهستان هم پرواز می کرد
فصل دستهای پینه بسته ئ دهقانان
این عشق بود
که از زمین های سنگلاخ
نان می ساخت
در گرمای داس و مرد و درو
این سوز صدای دلنشین پدر بود
برزگری می خواند
نفس در دل گندم زار حبس می شد
بازوان سطبر دایئ باباقلی
داس را به طرز ماهرانه ای
مثل صاعقه از چپ و راست فرود می آورد
خوشه های گندم دیگر موج نمی زدند
بلند بلند می خندید و با نگاه نوازش گرش
ناتوانی مرا دلداری می داد
عشق به مردم سلحشوری که
هرگز
گردن به یوغ هیچ حکومتی ننهادند
به جبر
وحالا این منم
در هیاهوی عصر جدید
در لا به لای صفحات برفگون کاغذها
در گمنامی آپارتمانا
با تمام وجود
بوسه را درود می فرستم
بر دستهای پر افتخار
نیاکانم.
کوروش نجف پور
نظرات