صفحه اصلیهنرمندان شهنی

در سوگ کوکب – استاد مژگان نجف پور

پاییز در پاییز ، کوچ در کوچ ، برگ ریزان خوبیهاست فصل خزان عزیزانم ، کوچ غریبانه دختر آرام فصل ها کوکب گل همیشه بهاری که در خزان روزگار نا باورانه پر پ

سکوت – بهروز بهادری
بی تو – بانو مژگان نجف پور
استاد کوروش نجف پور- آیینه خیال
زمان مطالعه: 2 دقیقه

پاییز در پاییز ، کوچ در کوچ ، برگ ریزان خوبیهاست فصل خزان عزیزانم ، کوچ غریبانه دختر آرام فصل ها کوکب گل همیشه بهاری که در خزان روزگار نا باورانه پر پر شد .

آرام آمد آرام و ساده زیست و ساده تر کوچید .آنچنان غریب که هیچ کلمه ای هیچ جمله ای و هیچ شعری در وصفش نمی یابم .تنها به باد سپرده ام بوی بهشتیش را به همه گلهای کوکب وطنم بپاشد تا با هر نسیمی نوازش دهد روح نا آرام ما را و در جانمان جاودانه بماند .اما هنوز در عزای گلمان گرد غم بر وجودمان پاشیده بود که طوفان ناگهانی ستون دیگری از مردمان لایق طایفه ام را فرو انداخت .

چه بی رحمانه می تازد و چه بی رحمانه غیور مردان بزرگ اندیش طایفه ام را به خاک می بخشد. غیور مردانی که خودشان را وقف سر بلندی شهرشان و نام بلند آوازه بختیاری کرده بودنند .بی شک کوچ هر کدام از این ستون ها ی ایلم داغی است ابدی بر دل و تلنگری است برای آنانی که تنها برای خود زندگی می کنند .

می بینند درد را و سکوت می کنند می توانند و آرام و آسوده عبور می کنند .خروش کوچ جواد ها صدای پر تنشی خواهد شد برای آنانی که نمی بینند شهر مرا ، مردم مرا و فراموش کرده اند یک سوم از سرمایه ملی این کشور از ذره ، ذره خاک شهر من بر خواسته .

غریب است شهرم ، غریبند مردمانی که بوی نفت می دهند با پاهای برهنه ، غریبند کودکانی که نمی دانند ابتدایی ترین شادیها چگونه اند ؟ جواد حاجتی در راه همین آمدن ها نا باورانه سفر کرد اما به گمانم او همیشه زنده است .

زنده به انتظار روزی که که روحش لبخند بزند این بود آنچه من برایش جان دادم .شهری آباد ، مردمی شاد و راه های روشن به فرداها .
کوچ غریبانه عزیزانمان را با درد می گذرانیم و فریاد خواسته های بر حق خود را رساتر بیان می کنیم و نمی گذاریم هرگز روح مهرورزی و مهربانی که شیوه مردمان ایل بختیاری است به خاک رود .

بی شک تنها چیزی که در روزگاران نچندان دور از ما به یادگار می ماند همین مهر ورزی ها خیرها و نیکی هاست (.به یاد داشته باشیم ناگهان چقدر زود دیر می شود .)

اه عزیزام
بیهوده است
برف می بارد بر کلماتم
گرم نمی کند
کرسی خیال یخ درونم را .
و هیچ شعری نجات نمی دهد
جهان بی نگاه شما را
چشمانم تا همیشه خالیند….

مژگان نجف پور

نظرات

وردپرس: 0
دیسکاس: 0