مادرم هميشه مى گفت صبح را بايد زود برخواست و لبخند خورشيد را به نظاره نشست ،مادرم شاعر نيست اما شعرهايش جاودانه بى تكرار من است ،پدرم هميشه مى گفت كمى
مادرم همیشه مى گفت صبح را باید زود برخواست و لبخند خورشید را به نظاره نشست ،مادرم شاعر نیست اما شعرهایش جاودانه بى تکرار من است ،پدرم همیشه مى گفت کمى که بیدارى اول صبح را هدیه نگاهت کنى بیدارى همه روز را خرید کرده اى در زنبیل صبحت پدرم هم شاعر نبود اما شعرى بود عاشقانه و من فکر مى کنم امروز زنبیلم را پر کردم از لبخند خورشید و بیدارى دل ،و با شوق لى لى مى کنم دور از چشم کنجکاو عابران تند اول صبح که مرا به یاد مورچه هاى کارگر مى اندازند که لبخندشان را در تخت جا گذاشته اند و با همه ى شوق ،عطر نان داغ را مى سپارم به ریه هاى تشنه ام ،لذت خریدن یک نان داغ در صبحى سرد همه انچیزى است که امروز از لبخند خورشید گرفتم و بیدارى دل .
گاهى خوب است کمى بازگردیم به روزهاى بى تکرار کودکى و مرور کنیم مشق هاى گذشته را .
روزتان سرشار از لبخند خورشید – استاد مژگان نجف پور
راه های ارتباط با ما:
*_پایگاه اطلاع رسانی شهنی
Www.shehni.ir
*-سامانه ارتباطی تلگرامی پایگاه اطلاع رسانی* شهنی:
Telegram.me/shehniir
www.yon.ir/shehniir
*گروه مردمان شهنی در تلگرام:
yon.ir/mardomans
*اینستاگرام پایگاه اطلاع رسانی شهنی:
shehni.ir
نظرات