دلنوشته ای در سوگ حنجره ناطق ایل آ حسین نجفیان

صفحه اصلیاطلاع رسانی شهنی

دلنوشته ای در سوگ حنجره ناطق ایل آ حسین نجفیان

دلنوشته ای در سوگ آ حسین نجفیان بزرگ من ،پشت و پناه روزهای سخت، یکسال از نبودنت میگذرد و ما هنوز در کار خدا مانده ایم که این چه تقدیری است که خدا برا

تقدیر و تشکر ویژه از امام جمعه شهرستان مسجد سلیمان حجت السلام والمسلمین امینی
مصوبات دومین نشست هم اندیشی شهنی به میزبانی تیره شاهسوند
هفتمین نشست هم اندیشی شهنی به میزبانی تیره شیخ
زمان مطالعه: 4 دقیقه

دلنوشته ای در سوگ آ حسین نجفیان
بزرگ من ،پشت و پناه روزهای سخت، یکسال از نبودنت میگذرد و ما هنوز در کار خدا مانده ایم که این چه تقدیری است که خدا برای ما رقم زده…
روزهایی را بیاد می آورم که کمر ایلم با رفتن شهید علی عسکر پروین شکست و عمود خیمه شهنی خمیده شد ولی باوجود شما در لحظه های غم علی رغم سنگینی غم، نشکستیم …
روزهایی را بیاد می آورم که قلب تپنده شهنی از حرکت ایستاد با رفتن آ جواد حاجتی و خیمه شهنی ستونی دیگر را از دست داد ولی به پشت گرمی شما علی رغم غم، استوار ایستادیم و به شما تکیه کردیم…..
روزهایی را بیاد می آورم که بزرگ من و چتر خیمه شهنی مهندس فرامرز حافظی از میان ما پر کشید و باز شما بودید ،جاری و ساری چون رودی که میخرامد و به مسیر پر پیچ و خمش ادامه میدهد…
ولی خیمه و عمود شهنی وقتی شما ناباورانه پر کشیدید خمید و افسرد و قد راست نکرد زیر بار نبودنتان، عمو….
بگویم عمو،بگویم پدر بگویم سنگ صبورم ،بگویم آواهای فروخفته حنجره ای که از بد من مدتها بود با سکوت بسته شده بود،بگویم بزرگ ایل ،بگویم پژوهشگر ،بگویم تاریخ دان ،بگویم ناطق بلا منازع ،بگویم شاعر یا نویسنده ،بگویم چه ، وقتی همه چیزم بودی و همه کس مان بودی….
افعال را که در گذر تاریخ صرف میکنم میبینم نه تنها بودی ،نه تنها هستی ،میگویم تا آخرین دم حیات در دنیای فانی باز هم یادتان از دلم و دلمان و دل مردمانی که دل در گرو محبتت و مهرت و مهرشان داشتی نمیرود….
یادمان هست خبر چگونه پر کشیدنتان را که میدادند ،شیران خفته به خاک…
یادمان هست رفتیم که عیادت کنیم از شیر عرصه برادری و مهربانی و صدق و صفا ،حاج علی عسکر را میگویم ،گفتند پر کشید…
گفتند خدا بالهایش را بازگرداند و علی عسکر دوران پر کشید و آسمانی شد…
یادمان هست که صادق امامی زنگ زد و گفت خان جواد، همانکه تا بودش ناطق ایل بود و همانکه با بودنش هیچ برادری از خوان محبت و یکرنگی اش نا امید نشد، پر کشید و بالهای آسمانی اش را گشود و از دنیا رخت بر بست…
یادمان هست اسوه صدق و راستی و برادری، مهندس حافظی را که خبر دادند که آسمانی شده ،یادمان هست احساسمان را که در زمان محبوس شد و دلهایی که تنگش شد….
و یادمان هست که فرشته محبتمان ،خداوندگار سخن ،فردوسی زمان که رفت دیگر بریدیم از همه چیز….
اری عمو یادم هست هنگامه ای را که شما پر کشیدید….آسمانی شدید….
گاهی تعجب میکنم از خاک که چقدر بی مهر است ،چقدر سرد است …
کدام خاک ،کدام افلاک میتواند بار جسم و روح ملکوتی شما شیرانم را تحمل کند…
کدامین دست میتواند آوردگاه ذهن مشوشم شود و کدامین آغوش میتواند دنیایی از ارامش را هدیه دهد وقتی نیستید ،شیرانم…
عمو ،پدر ،با محبتم ،قلبم،عشقم یادم میاد شبهایی که عکست را میگذاشتم روبرو و خداحافظ ای داغ بر دل نشسته خواجه امیری پخش میشد و اشک همچون ابر بهار بر دیدگانم میتابید و صبر ایوب هم یارای تسلی و آرامشم نبود….
ای حنجره ناطق ایل ، در خلوت وقتی با خدایم تنها بودم ،شکوه میکردم که علی عسکر را بردی تقدیرت بود ،جواد را بردی تقدیرت بود ،فرامرز را بردی تقدیرت بود ولی حسین را نبر…
میدانم هیچ وقت نمیدانی که دعای تنهاییم با خدا این بود که از عمر من بکاهد و به عمر شما بیفزاید….
ولی دست تقدیر پروردگار چیز دیگری را رقم زد….ناباورانه رفتی…..
دردم از نبودت نیست،دردم از زمانی است که میتوانستم دم آخر در کنارت باشم و ببوسمت و با لبخندهایت خداحافظی کنم و نکردم….
دردم و تاسفم از لحظه لحظه های عمرم و عمرت است که میتوانستم دمی بیشتر از شما کسب کنم و بیاموزم و نکردم….
دردم از تک تک لحظات و دقایقی است که در کنار عمو جهانشاه ،اقا پیران ،حاج علی عسکر،عمو جواد در کنار هم داشتیم و قدر ندانستم و فکر میکردم شما عزیزانم تا ابد در کنارم هستید و میمانید ولی تقدیر طور دیگری رقم خورد….
دردم برای رضا است…برای دردانه ات که عشق و امال و آرزوهایت برایش وسعتی به بزرگی دنیا داشت….
دردم برای روزگار سختی است که رضا یت در نبودت میکشد و مثل شما چون کوه استوار میماند و دم بر نمیاورد و در درون پر وسعتش دردهایش را خاک میکند…
دردم برای رضای بی حسین است که الان که باید باشید، نیستید….
دردم برای دردهای رضا است که میپندارند با نبود پدر بی کس است و تنها ولی نمیدانند که میراث حسین در رگهای تمامی مردمانش تبلوری از جنس نور یافته….
دردم برای رضا هم شاید نیست،راستش را بگویم دردم برای قلب شکسته خودم است که نیستی که نوازشم کنی،روح خسته ام را از کالبدم بیرون بکشی و جانی دوباره به نهال باورهایت که در من کاشنی بدهی….
بزرگ من هر عصری و هر سده ای بزرگی بیشتر به خود نخواهد دید،حتم دارم جاودانه بی تکراری چون شما تا اعصار متمادی ظهور نخواهد کرد و مادر گیتی چون شمایی هرگز نخواهد زاید….
تقدیم به پیشگاه ملکوتی سروران و سالارانم شهید علی عسکر پروین،خان جواد حاجتی،آ فرامرز حافظی ،آ حسین نجفیان ،آ جهانشاه ارزانی بیرگانی
به بهانه یکسال از پر کشیدن و جاودانه شدن جاوید نام آ حسین خان نجفیان

همیشه کوچکترینتان با تقدیم احترام – فرهود

 

نظرات

وردپرس: 0
دیسکاس: 0