(سراب زندگی) سراب زندگی گشتم ولی آبی نشدپیدا تلنگرها زدم امابه جزخوابی نشدپیدا پی خورشیدجانبخشی به آفاق جهان گشتم همه عمرم به یلدا رفت ومهتابی نشد
(سراب زندگی)
سراب زندگی گشتم ولی آبی نشدپیدا
تلنگرها زدم امابه جزخوابی نشدپیدا
پی خورشیدجانبخشی به آفاق جهان گشتم
همه عمرم به یلدا رفت ومهتابی نشدپیدا
قفس پوسید جانم رادراشک خون فشان شب
بسی آداب سردادم وآدابی نشدپیدا
قلم شمشیر کادم شد بسا جان رادهم صیقل
چوالقابی به من دادندوالقابی نشدپیدا
معیشت کردمغلوبم که باجانم به جنگ آمد
اسیرنرخ بازارم ونرخ یابی نشدپیدا
به هرکس روکنی ارباب پی ارباب می گردم
همه ارباب ها دیدم واربابی نشدپیدا
زهرسوره گزیدم بلکه زین زندان رهاگردم
دراین محصورمستحکم که ره یابی نشدپیدا
به دل گفتم تحمل کن که بخت ازخواب برخیزد
چوبختم قرعه زد درخواب دقل بابی نشدپیدا
زآه سینه سوزم برفلک عمری دعا کردم
نیامد منجی ازراهی وردیابی نشدپیدا
(حصینم) به اینکه می آیدبرای عدل وداد
چومی بیند حقیقت هم به؛ محرابی نشد پیدا
نظرات