مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

صفحه اصلیشعر,ادبیات,موسیقی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در ۱۵ مهرماه سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ بدنیا آمد . پدر او معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عار

بهون من سالهاست سیاهپوش دردهای تاریخ است
بختیاری منه ایروون سرفرازه
بانو اثری از مهدی شهنی پور
زمان مطالعه: 5 دقیقه

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در ۱۵ مهرماه سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ بدنیا آمد . پدر او معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و در زمینه تصوف آگاهی داشت . مولانا در دامن چنین پدری بزرگ شد . سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد.

روایت شده‌است که در مسیر سفر با عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. (سلطان‌العلما) پدر مولانا در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند. یکی از مریدان پدر مولانا به نام (برهان الدین ) برای دیدن پدر مولانا به قونیه آمده بود اما وقتی رسید استادش مرده بود سپس به تربیت و ارشاد مولانا پرداخت و او را به دمشق فرستاد و با مراحل تصوف و عرفان آشنا کرد .

مولانا در 19 سالگی با دختری به نام گوهر خاتون ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 2 پسر بود که پسر اولش در فتنه و آشوبی در قونیه کشته شد و پسر دومش با سرودن قدیمی ترین نمونه شعر ترکی غربی که اکنون نیز در دست است شایسته توجه و اعتنا است . مولانا به همراه پسرش روشی را در عرفان فارسی بنا نهادند که به مولویه مشهور است .
اتفاق مهم زندگی مولانا که تمام زندگیش را تحت تاثیر قرار داد و سبب به وجود آمدن چنین آثار زیبای از مولانا شد آشنای او با شمس تبریزی بود . مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه (شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی) روز شنبه ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه بشری است که همگان را متحیر کرده است . و مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی…….. سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم……..بازیچهٔ کودکان کویم کردی
آشنای با شمس تبریزی چنان تاثیر بر مولانا داشت و چنان او را شیفته کرد، که مولانا از خود بی خود شد و درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است. مولانا آنچنان شوریده و عاشق شده بود که شبانه روز به دور خود می چرخید و شعر می گفت گوی که جهانی دیگر را می دید ! پس مدتی به دلیل حسادت مریدان سرانجام شمس از بی خبر از قونیه رفت و ناپدید شد . پس از رفتن شمس مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به رقص سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد. و از آن زمان رقص سماع که امروزه یکی از رقص های آئینی ایران است به وجود آمد که هنوز هم دراویش و مریدان زیادی در سراسر جهان به این آئین پای بندند .
روز و شب در سماع رقصان شد………بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز و آزادی و آزادگی می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا عالم قدس و پاکی عروج نماید و روح انسان از همه آلودگی ها پاک شود . چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.
به مولانا القاب بسیاری دادند از جمله : حضرت مولانا، مولوی ،مولای روم، خاموش، خداوندگار و بسیاری القاب دیگر که مریدانش و دیگران به او نسبت میدادند .
بعد از رفتن شمس مولانا غزل های زیبای سرود که ( دیوان کبیر) یا همان( کلیات شمس تبریزی ) نام گرفت . مولانا مدتی نیز شخصی به نام چلبی که از اهالی ارومیه بود و اهل عرفان و سیر و سلوک بود را به مدت 15 سال به دوستی انتخاب کرد . همین شخص بود که مولانا را به سرودن ((مثنوی معنوی)) اثر بزرگ مولانا تشویق کرد . مولانا زندگی بسیار ساده ای داشت و بسیار مهربان و بی ریا بود و همه او را دوست داشتند وی سنی مذهب بود و همه جهان او را به عنوان نماد عرفان و انسانیت یاد میکنند .
آثار مولانا به دو دسته : 1.شمال سرودها و شعرهایش مانند : “مثنوی معنوی” (که حدود 26 هزار بیت و 18 بیت اول آن به نی نامه معروف است که پایان با مرگ وی ناتمام ماند ) و مجموعه دیگر “غزلیات شمس” است
2.نوشته ها و حکایاتش می باشد مانند : “فیه مافیه”(سخنان مولانا که در مجالس خود به مریدانش می گفته )، “مجالس سبعه “و “مکاتیب” آثار مولانا در نوع خود بی همتا اند و به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده است .
(یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیده‌است.)
متاسفانه با اینکه مولانا یک شاعر فارسی زبان و ایرانی است اما به دلیل اینکه مقبره اش در کشور ترکیه می باشد در جهان او را به عنوان یک شاعر ترک می شناسند .
سرانجام مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت. و او را در مقبره پدرش در قونیه دفن کردند . گوینددر آن روز با اینکه، قونیه در یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. و 40 شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود.
نمونه اشعارش :
بشنو از نی چون حکایت می کند ……از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند ………..از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق…..تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش…..باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم ………جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من…….. از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ای من دور نیست………لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست…..لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ و نای و نیست باد…..هر کس این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد …….جوشش عشقست کاندر می فتاد

با تشکر از سرکار خانم لاله آهون

نظرات

وردپرس: 2
دیسکاس: 0