از لُهراسپ تا لُر - کلاله عطایی هنگامی که در بارهی کیلهراسپ میخوانیم، به دو نامِ اوجی و ایجنی برمیخوریم، که نکتههای خوبی را بهیادمان میآو
از لُهراسپ تا لُر – کلاله عطایی
کیلهراسب از پادشاهانِ کیانی، پدرِ کیگشتاسپ/ کیویشتاسپ، از تخمهی کیقباد نخستین پادشاهِ کیانی، و نبیرهی هوشنگِپیشدادی بود.
کیگشتاسپ/ کیویشتاسپ پادشاهِ ایران در زمانِ اشوزرتشت بود که بهپشتیبانی از وی به کیشش گروید. در این دوران اَرجاسپ(نبیرهی افراسیاب) پادشاهِ توران و چین بارها با سپاهی از چینیان و بیگانگان به ایران لشکر کشید، ولی شکست خورد و سرانجام بهدستِ اسفندیار کشتهشد. پیروزیِ ایران از برای بهلوانیهای اسفندیار (پسرِ کیگشتاسپ) فرماندهی سپاهِ ایران، زَریر (فرزندِ دیگرِ کیلهراسپ)، بَستور (پسرِ زریر)، و جاماسپ وزیرِ فرزانهی کیگشتاسپ (دامادِ اشوزرتشت و همسرِ پوروچیستا) بود.کیلهراسب که پس از بخشیدنِ تاج و تخت به گشتاسپ، در آتشکدهی نوبهارِ بلخ بهآیینِ زرتشت به یزدانپرستی میپرداخت، در یکی از کارزارها بهدستِ ارجاسپ کشته شد. اشوزرتشت نیز همانجا بهدستِ یک تورانی کشتهشد. کیگشتاسپ که پیشتر نیز، از روی رشک، از پدرش آزرده بود و به روم پناه برده بود، پس از پیروزیِ ایران، به پهلوانیهای فرزندش اسفندیار نیز رشک برد، و وی را به جنگِ رستم فرستاد، و اسفندیار بهدستِ رستم کشتهشد.
نامِ پدرِ کیلهراسب کیاوز/ کیاوزان/ کیاوجان/ کیاوجی/ کیاوگی بود. این نام بسیار همسان است با اوجا، نامِ شوش در پارسیِ باستان، و این میتواند نشانهی پیوندِ پادشاهیِ پدرِ کیلهراسب با این شهریگریِ کهنِ ایرانی باشد.
شوش در سنگنبشتهی بیستون اووْجا/ اوجا نامیده شده و بهپهلوی هُبوی/ هاجو/ هبوج نوشته شده. فردوسی شوش را سوس نیز خوانده. فرهنگِ معین شوشه را پشته و بلندی مینوییده. و در زبانِ اوستایی نیز همین مینو برای ریشهی اوس آمده:
us (adv.) up, forth, out, elevated, high, above, much, exceeding
us- [-] above, elevated, loudly, much; out, outside, beyond;except, without
usihishta [us-stâ] to stand up, to rise, to get up
چنانچه اوزون در پارسی بهچمِ افزون، بلند، دراز است.
همچنین حمزهی اصفهانی شوش را خوب و نیکو و زیبا مینوییده، و ریشهی اوشتا در اوستایی نیز به همین مینو ست:
ushta [-] fortunate healthy; vigorous; hail!;prosperity, good fortune, health, happinessWohl, Heil, Glück
افزون بر شوش که میتوان برایش ریشهی اوستایی یافت، برای پادشاهیای که در عبری ایلام میخواندند، و خودشان هاتامتی/هالتامتی/ آتامتی مینامیدند به مینوی: کوهستانی یا سرزمینِ پروردگار، نیز میتوان ریشهی زا/ زام را در اوستایی یافت به همین مینو: زمین/ زمینِ پروردگار/ سایهی ایزد بر آن/ فرمانِ ایزد بر آن.
همچنین دو ریشهی اوستاییِ زانتو و زانتوما را نیز داریم که میتوانند در همین پیوند باشند:
zañtêush [zañtu] m. tribal area, district, tribe
zañtumâica [zañtuma] pertaining to the town; exercising authority over thetown; also, m. name of a Yazad
در شاهنامه آگاهیهای بیشتری در بارهی کیلهراست بهدستمیآوریم.
کیخسرو پس از کشتنِ افراسیاب، و پیش از فرازش به جاودانگی، همنیایش لهراسب را به شهریاریِ ایرانزمین برگزید. در بارهی فرِ ایزدیِ کیلهراسب از زبانِ کیخسرو چنین میخوانیم:
که یزدان کسی را کند نیکبخت
سزاوارِ شاهی و زیبای تخت
که دین دارد و شرم و فر و نژاد
بود راد و پیروز و از داد شاد
جهان آفرین بر زبانم گواست
که گشت این هنرها به لهراسب راست
نبیرهی ْ جهاندار هوشنگ هست
همان راد و بینادل و پاکدست
ز تخمِ پشین است و از کیقباد
دلی پر ز دانش سری پر ز داد
پیِ جادوان بگسلاند ز خاک
پدید آورَد راهِ یزدانِ پاک
زمانه جوان گردد از پندِ اوی
بر این هم بوَد پاک فرزندِ اوی
مرا گفت یزدان بدو کن تو روی
نکردم من این جز بهفرمانِ اوی
بهشاهی بر او آفرین گسترید
وزین پند با مهرِ من مگذرید
هر آن کس کز اندرزِ من درگذشت
همه رنجِ او پیشِ من باد گشت
چنین هم ز یزدان بوَد ناسپاس
به دلْش اندرآید ز هر سو هراس
لهراسب همچون فریدون، تاجِ شاهی را در مهرگان بر سر نهاد، و سرتاسرِ ایران را در جشن برافروخت. او بلخ را پایتختِ ایرانزمین نهاد، گرداگردِ شهر را دیوار کشید، در آن بسیار ساخت، و شارسانی(شهرستانی) برآورد پر از برزن و کوی و بازار وآن را ایجنی (بلعمی در ترجمهی تاریخِ طبری) نام گذاشت. ایجنی نامی ست که میتواند در پیوند و همریشه با اوجا باشد. بلخهمانندِ شوش از کهنترین و بزرگترین شهریاریهای جهان و پایتختِ خسروان بود، با کاخها و کوشکهایی شگفتانگیز، کهگیومرتِ پیشدادی آنرا پایه گذاشته بود. بلخ همریشه و گویشی از پارت/ پهل است، از بنِ پا بهچمِ پاسداری. پهلوان در آیینِ کهنِمهرِ ایران در جایگاهِ پاسدارِ شهریاری است. بلخ در پای کوههای پامیر جایدارد. پا در پامیر از بنِ پا و میر همان مهر است.
کیلهراسب در سد و بیست سال پادشاهی آیینهای نیکویی نهاد. سراسرِ ایرانزمین را خانه و دژ و آتشکده ساخت و آبادانید و دانش گستراند و جشنها برگزارد. با دیگر سرزمینهای آباد چون روم و هند و چین پیوندِ دوستی نهاد و درگاهش را بهروی دانایان همهی مرزها گشود. نخستین پادشاهی بود که تختِ زرینِ پادشاهی را به گوهر آراست و بارگاهِ پادشاهی و سرایپرده ساخت، و دیوانِ لشکر و سپاه نهاد و روزیشان بداد. سپاهش را چنین گزید که همنیایَش سپهبد رهام، پسرِ گودرز پسرِ کشواد را، فرمانرواییِ ری و اسپهان و شوشتر و اهواز و بابیروش/ بابل و یمن و آثورا/ آشور و ایبرناری/ سوریه را تا مرزِ روم بداد.رهام از خاندانِ بزرگِ پهلوانی/ پهلوی/ پارتیِ ایرانزمین بود که پس از همراهیِ دلیرانه و مردانه با کیخسرو در جنگهای خونخواهیِ سیاوش با توران و خاقانِ چین، از همراهانِ گرامیِ کیلهراسب شد.
رهام/ رئوهام: رئو + هوم (اوستایی)
هوم/ هئومه/ هائوما سپندترین گیاه نزدِ ایرانیان و هندوانِ باستان که از آن میِ سپند میساختند و در جشنِ مهرگان و دیگر آیینها از آن مینوشیدند.
رئو: روشن
کیلهراسب همچنین آذربُرزینمهر، یکی از بزرگترین آتشکدههای باستانی را ویژهی دهقانان و کشاورزان و برزگران، در کوهِِ سپندِ ریوَنْد، در بلندای ۲۰۶۱ متر از دریا، در نزدیکیِ نیشابور و سبزوار ساخت. در کنارِ این آتشکده گیاهِ ریواس میروید که نزدِ آریاییان سپند بود و از آن میِ سپند میساختند و در آیینها مینوشیدند. کوهِ بینالود در شمالِ نیشابور از کانونهای رشدِ ریواس در ایران است.
آذربُرزینمهر/ آتور بورزین میترو/ آتور بورگین میتر (پهلوی)/ آتور بِرزَنت میثره (اوستایی): آتشِ مهرِ بزرگ، بلند، بالا، بالنده
ریوَنْد/ ریومند/ رَئِوَنْت (اوستایی)
رئو: روشن، درخشان، تابان، باشکوه
raê [-] m. wealth, wealthy; splendor
raêvañt [-] bright; rich; wealth-bestowing; name of a mountain
raocah [-] n. luminous, light; daylight; shining
raoxshnem [raoxshna] m. radiant, shining
لهراسپ را از ریشهی اوستاییِ اَئورْوَت اسپ آوردهاند:
اَئورْوَت اسپ -> اوهروداسپ -> اوهرداسپ -> اوهرلاسپ -> لهراسب
اَئورْوَت اسپ: تیزاسب/ تنداسب
در اوستا بارها «خورشیدِ تیزاسب» آمده، و «تیزاسپ» برای اپمنپات که یکی از ایزدانِ آب است نیز بسیار بهکار رفته.
aurvat-aspa [-] swift-horsed
aurva [-] adj. brave, gallant; swift
aurvañtô [aurvañt] m. quick, swift; a steed, horse, racer, warrior; MountAlvand
haraithyô [haraitî] f. a mountain, Mount Alborz
الوند: نامِ کوهِ بلند و شکوهمند در همدان
البرز: راستاندام، بالابلند، راستپیکر، از ریشهی هَرابِرِزَیتی در اوستایی و هَربُرز در پهلوی. (بُرز= بزرگی، بلندی، بالایی، اندام، بالاپیکری)
اَل: راست بهسوی بالا
harãm [harâ] f. Hara, name of legendary mountains
همچنین ریشهی نامِ ماهِ خرداد را در اوستایی داریم که میتواند در این پیوند باشد:
haurva [-] all, entire, complete
haurvata [haurvatât, haurvat] f. wholeness, fullness, completeness; abundance; health, comfort, ease
افزون بر این در برهان چنین آمده:
لهراسب: اعتدال حقیقی
نامهای لهراسپ و لهراسپی و گشتاسپ و گشتاسپی در میانِ تیرههای لرِ بختیاری فراوان داریم.
لُهر در لریِ بختیاری بهچمِ توانمندتر از همه است. چنانچه هنگامیکه کسی از سرما میلرزد، بهوی نهیب میزنند: نترس مگر لهر آمده که چنین میلرزی.
و گشتاسبی نامِ یکی از تیرههای کهن و بزرگ از لران در کهگیلویه و بویراحمد و اسفهان و فارس و بوشهر است.
همچنین گروهی از لران در خوربرِ پشتهی ایران برای نامیدنِ خویش نامِ فیلی را بهکار میبرند که دگرگونشدهی پهلی/ پهلوی/ پاری/ پارتی، و بهچمِ از تبارِ پهل/ پار است.
در دهخدا زیرِ نامِ لر چنین مییابیم:
لر. [ ل ُ ] (اِ) کام . || توان . || مراد و مطلب .
لریگفتن در چمِ پاک و بیآلاش و رسا سخنگفتن است.
و در لریِ بختیاری هنوز به نور و سپیدی و آتش سوگند خورده میشود.
aurushahe [aurusha] white
**********************************************************************************
با سپاس از ارجمند ممدشاه بختیار مهربان برای هماندیشیهای پربارشان
نظرات