ای عشق مغرور خسته و درمانده ام چها کنم قافله ی تو رفته و من جامانده ام چها کنم سایه ی خیال تو هر شب سنگین تر از خداست باخواب وخیال تو هر شب خوابیده
ای عشق مغرور خسته و درمانده ام چها کنم
قافله ی تو رفته و من جامانده ام چها کنم
سایه ی خیال تو هر شب سنگین تر از خداست
باخواب وخیال تو هر شب خوابیده ام چها کنم
ای عشق مغرور که اینگونه می گذری از کنار من
در کوره ی آتشق عشق تو گداخته ام چها کنم
تا همیشه در کنار راه منتطرت نشسته ام
به این راه بی سرانجام چشم دوخته ام چها کنم
ماه وآفتاب می آیندومی روند،ولی دو چشم من
چون چراغی همیشه منتظرسوسوزده ام چها کنم
ای گل خندان بر این بلبل شوریده ستم مکن
درحسرت یک لحظه خنده های توافسرده ام چها کنم
ای سنگدل برجنازه ی این عاشق شهید نظرفکن
درآرزوی تو باآغوش گشاده جان باخته ام چها کنم
شور و نوا در این شهر بلند است و من
با تار شکسته ی دلم سازغم نواخته ام چها کنم
ای عشق مغرور که اینگونه مرا زیاد برده ای
سالهاست برای دیدن ت چشم به در دوخته ام چها کنم
همچون نسیم صبح بر کوچه های شهر ما وزیده ای
تنها منم کز شرجی دنیا تف دیده ام چها کنم
دیشب در خواب دیدمت واین غزل سروده ام
درحسرت توسوخته ام ، قافیه را باخته ام چها کنم
اصفهان- نهم شهریور یکهزاروسیصدوهشتادونه
نظرات